در حسرت مادر شدن!!!
سلام شاپرک
امروز یه کم دل درد داشتم اما رفتم سر کلاس,چون جدا حیفه.
مثل همیشه تو رو بردم خونه ی مامانی و رفتم مهدیه,که خانوم اسحاقی ازم درس پرسید و خوب جواب دادم و بعد از اون امار چندتا دخترو برای دایی گرفتم که به نظر دخترای خوبی میان(دعا کن دایی یه زن خوب مثل خودش گیرش بیات)
بعد از کلاس هم اومدم خونه مامانی و دلم برات یه ذره شده بود و یه دل سیر بغلت کردم تو هم به گرمی منو میفشردی
شب هم بابایی یه کم دیر اومد و کار داشت,وقتی اومد شام خوردیم و مثل همیشه با دایی هات x boxبازی کرد,تو هم خوابیده بودی,ساعت12:30هم برگشتیم خونه البته با پای پیاده چون ماشین(به قول بابایی رخش)مون تو تعمیرگاه بود.
امشب وقتی اومدم پای نی نی وبلاگ یه وبلاگ دیدم به نام(در حسرت مادر شدن)و خیلی متاثر شدم,جدا نمیدونم چه طوری از خدا بابت این نعمت تشکر کنم,خدایا به همه ی اونایی که ارزوی پدر و مادر شدن دارن,اگه صلاحشونه بچه ی سالم بده,اگه هم به صلاحشون نیست ایمان و صبر عنایت کن.
الانم که دارم می نویسم تو جلوم خوابیدی و یهو زدی زیر گریه,الهی مامانت فدات شه,فکر کنم خواب بد دیدی,من همیشه پیشت می مونم گلم,برات یه صلوات فرستادم که خوب خوب بخوابی.
این عکسو هم عید فطر ازت انداختم
تو این عکس 6ماه و 24 روزته