زهرازهرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

ناز بلا

8ماهی که گذشت

1393/5/18 16:46
نویسنده : مامان
662 بازدید
اشتراک گذاری

سلام,سلامی به بی وفایی مامانیچشمک

الان نزدیک 8 ماهه که نیومدم برات بنویسم,شرمندم.

تو این 8 ماه اتفاقات زیادی افتاده,اما از اینجا شروع می کنم که:

عید نوروز با بابایی و بابا بزرگ و مامانی جون و دایی محمد و دایی حسین و زن دایی قسمت شد بریم کربلا

سفر خوب و به یاد موندنی بود,بعد از اینکه برگشتم و مصادف بود با ایام فاطميه خونمون روضه حضرت زهرا(س)گرفتیم که خیلی خوب بود.

نکته ی مهم اون روزا این بود که من و بابایی از خدا یه نی نی می خواستیم و امام حسین(ع)رو واسطه خواستمون پیش خدا قرار داده بودیم که بعد از آزمایش که در تاریخ 2/ 2/93 گرفتم فهمیدیم که خدا می خواد به تو یه خواهر یا برادر بده,خیلی خیلی خوشحال بودیم و نمی دونستیم چطور از خدا تشکر کنیم

الحمدلله روزای خیلی سختی نداشتم و تو هم خیلی متوجه این مسئله نبودی,کم کم شکمم بزرگتر شد, ماه مبارک رمضان هم چون دکترم گفت ممکنه برای نی نی بد باشه فقط 7روز روزه گرفتم,بازم الحمدلله.

روز 28 ماه مبارک هم همه رو به صرف کله پاچه خونمون دعوت کردیم که خیلی مجلس خوبی بود.

تعطیلات عید فطر هم روز اول که رفتیم نماز عید و بعد رفتیم خونه مامانی جون و شب با عمه زینب و بابا بزرگ اینا رفتیم پارک نهج البلاغه,چهارشنبه هم رفتیم قم,5شنبه هم رفتیم باغ بابا بزرگ تو دماوند که کلا تعطیلات خوبی بود.

هفته ی بعد از عید هم رفتم دکتر و دکتر بهم سونو داد که قرار شد روز 4شنبه برم,صبح که خونه مامانی جون مونده بودیم ساعت 10 رفتم سونو که دکتر بهم گفت:زهرا داره داداش دار می شه,منم خیلی خوشحال شدم و به بابایی زنگ زدم که خیلی خوشحال شد بعد هم به مامانی جون گفتم که تبریک گفت و خلاصه همه خوشحال شدن,بعد از سونو هم با هم رفتیم سید نصر الدین و نذرم رو ادا کردم.

امروز شنبه است و بی بی تو بیمارستان بستری شده,حالش اصلا خوب نیست تو و داداشی خیلی دعاش کنین,آمین.

ایشالا بازم میام برات بنویسم,فعلا  

پسندها (6)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناز بلا می باشد