زهرازهرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

ناز بلا

8ماهی که گذشت

سلام,سلامی به بی وفایی مامانی الان نزدیک 8 ماهه که نیومدم برات بنویسم,شرمندم. تو این 8 ماه اتفاقات زیادی افتاده,اما از اینجا شروع می کنم که: عید نوروز با بابایی و بابا بزرگ و مامانی جون و دایی محمد و دایی حسین و زن دایی قسمت شد بریم کربلا سفر خوب و به یاد موندنی بود,بعد از اینکه برگشتم و مصادف بود با ایام فاطميه خونمون روضه حضرت زهرا(س)گرفتیم که خیلی خوب بود. نکته ی مهم اون روزا این بود که من و بابایی از خدا یه نی نی می خواستیم و امام حسین(ع)رو واسطه خواستمون پیش خدا قرار داده بودیم که بعد از آزمایش که در تاریخ 2/ 2/93 گرفتم فهمیدیم که خدا می خواد به تو یه خواهر یا برادر بده,خیلی خیلی خوشحال بودیم و نمی...
18 مرداد 1393

شب حضرت علی اصغر

سلام مشکی پوش ارباب بهت افتخار می کنم که شیعه ی امیر المومنینی و با مشکی پوشیدن و شرکت توی مجالس امام حسین (ع )به حضرت زهرا (س) و امام زمان (عج) تسلی می دی. دیشب که مثل چند شب گذشته رفتیم مسجد ارک,تو هم بودی,منم بی توجه به اینکه شب  حضرت علی اصغر,نشستم پای روضه,که دیدم هر لحظه یه نفر میاد و بهت شیر,کیک,شیر کاکائو,چوب شور,پاستیل و هر چی دلت بخواد بهت میده و میگه نذر حضرت علی اصغره منم حسابی دگرگون شدم,خیلی شب خوبی بود و تو هم اصلا اذیت نکردی. امیدوارم تو هم مثل یارای با وفای امام حسین(ع), هنگام قیام امام زمانت یار و یاورش باشی.                 &nbs...
20 آبان 1392

جمعه به یاد موندنی

سلاااااااااااااااااااااااااااااام،يه سلام پر انرژی به تک دخترم حالت خوبه؟منم خوبم,بابایی هم خوبه جمعه همراه بابا بزرگ و مامانی و دایی محمد رفتیم فشم,از اونجا هم رفتیم شمشک و دیزین و کنار یه رود با صفا جوجه و کباب زغالی درست کردیم و زدیم تو رگ,خیلی چسبید,اونجا یه اسب هم بود که اولش تو ترسیده بودی اما بعدش از اسب خوشت اومد,بعد از ناهار هم با صدای آب خوابیدیم که خستگیمون در رفت,آخرشم چای و هله هوله خوردیم و رفتیم سمت دیزین که دایی رانندگی کرد و کلی خندیدیم جاده ی فوق العاده ای بود و یه کم برف کنار جاده بود که دایی رفت رو برفا سر خورد و من از خنده قش کردم ساعت 11شب هم با کلی انرژی برگشتیم خونه,تو هم یه کم بعد خوابیدی آخه خیلی بازی کرده ب...
12 خرداد 1392

دیگه بزرگ شدی

سلام ناز بلا جونم,دیگه بزرگ شدی عسلم! الان 4شبی هست که بدون پوشک داری می خوابی,یه بارم جایی رو خیس نکردی,البته گوش شیطون کر!!! از وقتی می گی جیش داری خودتم راحت تر شدی,هرکی می شنوه تو 5 روز جیش یاد گرفتی تعجب می کنه,آخه تو خیلی با استعدادی   ...
6 ارديبهشت 1392

ببخشید,جیش

سلام گل باغ زندگیم خیلی دوست دارم,خوبی؟حتما خوبی!!!آدم اگه همچین مامان بابای خوبی داشته باشه حتما همیشه خوبه زهرا جونم,الان 4روز که دارم بهت جیش یاد می دم,2روز اول خیلی نا امید شدم,اما تو این 2 روز سنگ تموم گذاشتی,فکر کنم سر کارم گذاشته بودی,تو خیلی با استعدادی,خیلی زیاد. همین حالا که داشتم برات خاطره می نوشتم از خواب بیدار شدی و گفتی جیش دارم,یه دونه ای. بابایی هر روز که از سر کار میاد به افتخار جیش گفتنت برات یه چیزی میاره,دستش درد نکنه. اگه جیشتو کامل یاد گرفتی یه هدیه ی خوب پیش من و بابایی داری. امروز 2سال و 2ماه و 13 روزته,بوووووووووووووووس. ...
1 ارديبهشت 1392

پیتزا

نازنینم سلام امروز بابایی هوس پیتزا کرده بود و منم به هوسش لبیک گفتم و پیتزا درست کردم,به دایی محمد هم گفتم بیاد خونمون و با هم ناهار بخوریم,تو از دیدن دایی تو پوست خودت نمی گنجیدی و وبا دایی رفتی نوشابه خریدی. بعد هم بابایی اومد و ناهار آماده شد و یه کم هم بردم خونه ی دایی حسین که اونم از پیتزامون بچشه. الانم بابایی با دایی داره X BOXبازی می کنه و تو هم خوابیدی,ایشالا وقتی بزرگ شدی مثل مامانت یه آشپز ماهر بشی اینم عکس پیتزایی که درست کردم ...
24 اسفند 1391

چهار سال گذشت!

سلام طلای 24 عیارم,خوبی جوجه؟ امشب شب سالگرد ازدواج من و بابایی بود,من و بابایی زندگیمونو تو یه شب سرد زمستونی تو ساله 87شروع کردیم,24 اسفند مصادف با همون روز خوب و به یاد موندنیه. امروز که طبق معمول چند بار با بابایی تلفنی صحبت کردم,گفت:شب شام بریم بیرون,آخه امشب یه خبریه؟!!!! منم پیش خودم فکر کردم که امشب خودم یه شام حسابی ترتیب بدم,به بابایی زنگ زدم و گفتم امشب من شام درست میکنم,و رستوران باشه واسه یه شب دیگه,خلاصه عزممو جزم کردم ته چین میگو که بابایی دوست داره درست کردم,همراه سالاد و زله شربت بالنگ و خرما ارده وترشی و.... خلاصه یه شام به یاد موندنی شد.  یه سرویس مروارید نقره از بابایی کادو گرفتم و واسه ی بابایی هم یه کفش اسپ...
24 اسفند 1391

اینترنت پر سرعت

سلام عزیزکم,خوبی جیگر؟ از اینکه خیلی وقته بهت سر نزدم شرمندم,سرگرم دنیا بودم,همین دنیایی که امیر المومنین فرموده اند: دنیا سخت فریبنده و زیانبار است,بر یک حال نماند و زوال پذیرد,فانی شونده و از بین رفتنی است,خورنده و هلاک کننده است..... احدی از دنیا شادمان نگشت جز آنكه اشكي به دنبالش فرستاد و با خوشی هایش به کسی روی نیاوردجز أنکه با سختی ها و زیانهایش به او پشت کرد,باران اندکی از رفاه بر کسی نبارد مگر أنکه رگباری از ابر بلا و ناگواری بر او فرو ریخت اگر یک سوی این دنیا شیرین باشد سوی دیگرش تلخ است.... این حرفها شاید برای یک وقفه ی طولاني يه كم مايه ي تعجب باشه,نه عزیزم نگران نشو تو این مدت که بهت سر نزدم خیلی اتفاقها افتاد,...
22 اسفند 1391

دایی دوماد شد!

سلام جیجر,خوبی؟ پنج شنبه,مصادف با 1 شعبان بله برون دایی حسین جون بود,اول که طبق قرار همه خونه ی بی بی جمع شدیم و رفتیم خونه ی زن دایی اینا,زن دایی کلی خوشکل کرده بود و یه کم بعد سید برا ی دایی و زن دایی صیغه ی محرمیت خوند و دایی اومد پیش زن دایی,البته لازم به ذکر که دایی هول کرده بود و دسته گلی که برای زن دایی خریده بود رو نداد دستش و گذاشت رو میز,(خب حق داره خب ) خلاصه شنبه هم مصادف با 3 شعبان(ولادت امام حسین (ع) )رفتیم محضر که عقد دايم دایی بود و خیلی خوب بود اما تو خرابکاری کردی و منو سوپرایز,بابایی هم مسئول نگهداری از تو شد(خدا خیرش بده,سر عروسی عمو علی جبران می کنم) الانم که یه هفته ای از این ماجرا می گذره و دایی سر گرم نامزد باز...
11 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناز بلا می باشد