شب تنها
سلام شیرین تر از عسلم
امروز صبح نرفتم سر امتحانم و حالم گرفته شد,اما وقتی زنگ زدم به مهدیه گفتن اصلا امروز امتحان نبوده و خیلی خوشحال شدم,ناهار هم فیله درست کردم که بابایی ساعت ٥ اومد و تو خواب بودی.شب هم طبق قرار بابایی و دایی حسین رفتن دماوند(ویلای بابای عمو محمود شوهر خاله زهره)و من و تو و مامانی اینا رفتیم خونه ی دایی شاکرم و خیلی با دختر دایی هام گل گفتیم و گل شنیدیم,از اونجا هم رفتیم خیابون گردی و اقاجون برامون بستنی خرید که اونجا رضا(پسر عموی بابا صادق)رو با نامزدش دیدیم,تو هم تو ماشین خوابیدی و بعد رفتیم تو فضلی سبز کنار اتوبان چمران نشستیم و دایی با اقاجون بازی کرد,بعد اومدیم خونه ی مامانی و حالا من اونجام,تو هم که انگار صبحه,به رو خودتم نمی اری و داری با دایی بازی می کنی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی