مهدیه
سلام دردونه,صفای خونه,عزیز تر از جونه,خوبی ناناز؟
امروز صبح که بیدار شدم گردنم گرفته بود و چون می خواستم برم به بچه ها سر بزنم ناراحت شدم ,اما بهتر شدم و با هم رفتیم خونه مامانی و بعد رفتیم مهدیه,نمیدونی چقدر بچه ها و خانوم نصر الله قربون صدقت رفتن,اما مامانی خیلی دلم می خوات برم سر کلاس خانوم نصرالله اما بچه ها الان جزء 16و 17 هستن و من جزء دهم,خلاصه دعا کن بازم بتونم برم مهدیه,خیلی حال می ده,البته تو وقتی تو شکمم بودی با هم می رفتیم.
بعد از ظهر هم که برگشتیم با مامان مرضیه راضیه,یه سر رفتم خونشون که خاله مرضیه رو ببینم که نی نیش 3هفته دیگه به دنیا میاد.
شب هم با مامانی رفتیم شانزه لیزه و مامانی یه کت و دامن برای عروسی فاطمه دختر خالم خرید و تو پیش بابا بزرگ موندی,اصلا هم اذیت نکردی.
بابایی هم شب رفت عروسی دوستش مهدی تو قصر سپید.
اینم عکس آتلیه,ماه شدی فدات شم.
ا