یک وقفه ی طولانی!!!
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام هستی من
میدونم وقتی که بزرگ شدی و اومدی به وبلاگت سر زدی از این وقفه تعجب کنی یا خندت بگیره
حق داری,اما من,یعنی مامانت از آخرین مطلبی که تو وبلاگت گذاشتم به بابایی گفتم که برای خونمون اینترنت پر سرعت بگیره که بابایی هم هی امروز و فردا کرد تا اینکه من مجبور شدم بازم از خونه ی مامانی خاطرات شیرینتو بنویسم,البته لازم به ذکر که بابایی هم تو این مدت خیلی درگیر کارش بود,من که بهش حق میدم,تو چطور؟
خب بریم سر اصل مطلب(وای مامانی کی میشه خواستگاریتو ببینم که بابای دوماد میگه بریم سر اصل مطلب)
تو امروز شدی 1سال و 4ماه و 1هفته,اوه اگه خودتو ببینی,خواهی دید که چقدر بزرگ شدی و چه بچه ی آرووم و مظلومی شدی(تا حالا تو زندگیم همچین دروغی نگفته بودمخدایا منو ببخش)
خلاصه اینکه با همه ی شیطونی هات و ورجه وورجه کردنت اما حسابی تو دل همه جا وا کردی,من و بابایی که در جا قربونت میشیم,مامانی و بابا بزرگ و عمه ها و عموها و دایی هات وخاله هات(آخههههه, خاله که نداری,یادم رفت)همه شیفتت شدن.
کارایی که بلدی عبارتند از:میگی دو دِ (یعنی یک دو سه)نمیدونم چرا یک نمیگی,هر جور راحتی!!!میگی مای,میگی میو(صدای گربه),به هر عروسکی از ته دل میگی دی دی,برات شعر سلام سلام خاله بز غاله رو می خونم و تو حرکات موزون مختصر انجام میدی,زیر لب بسم الله میگی,بابا بزرگ خونشون 2تا مرغ داره و تو هی میگی توتو,چیزی رو اگه بخوای هی میگی بدِبدِبدِ و خلاصه كلي چیزا و کارای دیگه که واقعاُ دل ربایی میکني.
از اعماق وجودم دوست دارم و این دوست داشتن تا ابد باهامه.