بدون عنوان
سلام به روی ماهت مامانی
دیشب یعنی ٢٥اردیبهشت با هم رفتیم عروسی,این اولین عروسی بود که با تو میرفتم,من و تو و بابایی حسابی خوشکل کرده بودیم اخه عروسی عمه جون سکینه بود,تو تو تالار یه کم اذیت شدی,فکر کنم گرمت بود(الهی بمیرم)اخر وقت هم مامانی یه کم حالش بد شد و حالمون رفت تو قوطی اما خدا رو شکر به خیر گذشت,از تالار هم عمه جونو رسوندیم خونه بابای عمو حسن و اونجا براشون گوسفند قربونی کردن و چون می خواستن برن مکه باهاشون خداحافظی کردیم که خداحافظی همیشه سخته و کلی با همه گریه کرد,(ایشالا خوشبخت شن)تو هم براشون دعا کن
راستی امروز برای اولین بار به شوخی صدامو روت بلند کردم و تو اول بغز کردی و بعد زدی زیر گریه,دوست داشتم همون جا جونمو فدات کنم
احساس می کنم خیلی دوست دارم,امروز بغلت کرده بودم و هی بهت می گفتم دوست دارمراستی تو هم اینقد منو دوست داری؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی