زهرای من
سلام از عسل شیرین ترم,خوبی؟خیلی دوست دارم
پنج شنبه یعنی 19آبان بچه ی خاله مرضیه به دنیا اومد,دیروز با مامانی رفتیم دیدیمش,خیلی نازه,اسمشو گذاشتن محمد رضا.
جمعه هم از صبح رفتیم خونه ی بابا بزرگ که جشن عید غدیر داشتن,صبحونه هم حلیم خوردیم,روز خوبی بود,شب هم فامیلای بابایی اومدن خونه ی بابا بزرگ و کلی خوش گذروندیم,آخر مجلس هم تو با بابا بزرگ رفتی,اون شب با عمه جون زینب و عمه جون فاطمه کلی ظرف شستیم و بهمون مدرک لیسانس ظرفشویی دادنکلی خندیدم و به عشق امام علی(ع)خسته نشدیم.
دوشنبه شب,یعنی شب عید غدیر رفتیم خونه ی بابا بزرگ و ماما بهت25000تومن عیدی داد,فرداش هم که خونه ی عمو مهدی ناهار دعوت بودیم از همه عیدی گیرت اومد,مبارکت باشه جونم
چهارشنبه 25 آبان هم عروسیه دختر خالم فاطمه بود که تو ماه شده بودی,هرکی می دیدت میگفت چقدر خوشکلی,اینم چندتا عکس از تو که عین عروس شدی مهربونم بهت افتخار می کنم
امروز صبح هم بابایی برای جمعه ساعت 6 صبح بلیط گرفت برای ایلام که ایشالا با دایی حسین و محمد بریم کربلا,وقتی بابایی بهم گفت باور نکردم,چون سپرده بودم به امام حسین که خودش جورش کنه,و حالا احتمالا آقا ما رو دعوت کنه,خیلی حال عجیبی دارم,تو هم دعا کن مامانی,بعدا میام مفصل ماجرای کربلا رو برات تعریف می کنم.