سفر به کرب و بلا
سلام کربلایی زهرا!!!!
کربلا,کربلا,کربلا اللهم ارزقنا
و کربلا شد رزق و روزی ما,آره زهرا جونم,به برکت وجودت,امام حسین من و بابایی و تو رو به حرم ناز و با صفاش دعوت کرد.
سفر ما از روز جمعه ١١/٩/٩٠ مصادف با ٦ محرم آغاز شد.
من و تو و بابایی همراه دایی حسین و دایی محمد برای ساعت ٦:٣٠ بلیط هواپیما داشتیم به مقصد ایلام,ما هم طبق برنامه ساعت ٥ از خونه زدیم بیرون,یعنی آژانس اومد دنبالمون البته با کمی تاخیر.
وقتی به فرودگاه رسیدیم نماز صبحمون رو خوندیم و ساعت ٦:٢٠ وارد هواپیما شدیم,اما به علت سرمای هوا یک ساعت در هواپیما منتظر شدیم تا هواپیما را با ضد یخ شستن,پون طبق گفته ی خلبان بالهای هواپیما یخ زده بود.
ساعت ٩ وارد فرود گاه شدیم و از اونجا به مقصد مهران یه تاکسی گرفتیم,تو هم تو این مدت همش خواب بودی,خیلی نگران بودیم چون ممکن بود بابایی رو از مرز رد نکنن اما به خیر گذشت.
لب مرز زینب رو دیدیم که حسابی تو مرز اذیتش کرده بودن,خلاصه ساعت ٤به کربلا رسیدیم,تو هم تو راه منو نجس کرده بودی و به محض رسیدن به خونه شستمت.
بعد از یه کم استراحت شب رفتیم حرم و این اولین بارت بود که به حرم ابا عبدلله وارد می شدی,خوش به حالت مامانی که تو سن ٩ ماه و ٢٤ روزگی,یکی از زائرای آقا شدی,تازه تو مهمون آقا قمر بنی هاشم هم بودی,قربونش برم که آدم تو حرمش هر چی غمه تو دنیا فراموش می کنه(تو که غم نداری عزیزم,پس واسه مامانی و بابایی بیشتر دعا کن)
خلاصه برات بگم که کلی از این نگران بودم که نکنه منو تو این سفر اذیت کنی,اما به لطف خدا و نظر امام حسین,مثل فرشته ها بودی,اغلب تو حرم می خوابیدی,اگه بیدار هم بودی همش دنبال مهر بودی,نمیدونم چرا اینقدر مهر دوست داری؟اینقدر که مومنی
از اتفاقای جالب اولین سفرت یکی این بود که شب عاشورا تو حرم امام حسین(ع)وقتی که بغل بابایی بودی یه خانوم اومد و بهت یه دست لباس علی اصغری داد که رنگش سبز بود,و روش یه برگه چسبونده بود و نوشته بود التماس دعا نمیدونم حاجتش چی بود اما از از تو التماس دعا داشت,خیلی دعاش کن,منم لباسرو تو شب و روز عاشورا پوشوندمت,و شب عاشورا که من و تو و مامانی رفتیم خیمه گاه امام حسین(ع)خیلی از خانوما با دیدنت اشک تو چشاشون جمع می شد و یاد حضرت علی اصغر می افتادن.
روز پنج شنبه ١٧/٩/٩٠ مصادف با ١٠ ماهه شدنت,زائر امیر المومنین,امام علی(ع)بودی,بازم میگم مامانی,خوش به سعادتت خیلی دعامون کن,حرم آقا اونقدر بهت آرامش داد که بیشتر زمانی که اونجا بودیم تو خواب بودی,نمیدونم تو اون خواب چی دیدی,اما کاش سلاممو به آقا میرسوندی.
شب جمعه هم تو حرم امام حسین(ع)با هم دعای کمیل خوندیم و با آقا خداحافظی کردیم,که جدا سخت بود,اما از خود آقا خواستم که آخرین سفرمون نباشه و همه ی عاشقاشو به این حریم امن دعوت کنه,آمین.
اتفاقا اونجا برای همه ی دوستای نی نی وبلاگی هم دعا کردم که ایشالا این زیارت قسمت همه بشه.