چهار سال گذشت!
سلام طلای 24 عیارم,خوبی جوجه؟
امشب شب سالگرد ازدواج من و بابایی بود,من و بابایی زندگیمونو تو یه شب سرد زمستونی تو ساله 87شروع کردیم,24 اسفند مصادف با همون روز خوب و به یاد موندنیه.
امروز که طبق معمول چند بار با بابایی تلفنی صحبت کردم,گفت:شب شام بریم بیرون,آخه امشب یه خبریه؟!!!!
منم پیش خودم فکر کردم که امشب خودم یه شام حسابی ترتیب بدم,به بابایی زنگ زدم و گفتم امشب من شام درست میکنم,و رستوران باشه واسه یه شب دیگه,خلاصه عزممو جزم کردم ته چین میگو که بابایی دوست داره درست کردم,همراه سالاد و زله شربت بالنگ و خرما ارده وترشی و.... خلاصه یه شام به یاد موندنی شد.
یه سرویس مروارید نقره از بابایی کادو گرفتم و واسه ی بابایی هم یه کفش اسپرت خریدم,خیلی از داشتن بابایی خوشحالم,نمیدونم چه جوری از خدا به خاطر همه چیز تشکر کنم,خدایا ازت ممنونم.
ساعت9 هم رفتیم خونه بابا بزرگ و بعد از یه کم دایی هم با زن دایی اومد و خلاصه شب خوبی بود.