زهرازهرا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

ناز بلا

بدون عنوان

1390/4/23 4:09
نویسنده : مامان
315 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دردونه جونم

امروز ولادت حضرت علی اکبر و روز جوانه,این روزو به بابایی و خودم و تو که چشم به هم بذارم جوون میشی و مایه ی افتخارم میشی تبریک می گم.هوراااااااااااااااااااااااااااااااا(البته الانم مایه ی افتخارم هستی عزیزم)

پنجشنبه یعنی شب تولد 5 ماهگیت مصادف بود با عقد پسر دایی حسینم(علی)من که رفتم ارایشگاه و خودمو خوشکل کردم اما تو زدی رو دستم و به نظرم نگین مجلس بودی,همه ازت تعریف می کردن,باور نمیکنی؟باشه,عکستو میذارم خودت قضاوت کن

دیدی گفتم,حال کردی؟خلاصه از اونجا هم رفتیم عروس کشون تا خونه ی دایی حسینم و تو تو ماشین خواب بودی,بابایی هم حسابی تو رانندگی سنگ تموم گذاشتچشمک

جمعه هم همه ی خانواده ی بابایی رو دعوت کرده بودم که قراره اولین جمعه ی هر ماه خونمون روضه باشه(خدا قبول کنه)سر شام عمو مهدی جونت هم اومد که رسما شام دعوت نبود اما من و بابایی خیلی خوشحال شدیم.

دیروز هم خاله سیمین اومد خونمون و کلی با هم درد دل کردیم و خیلی خوش گذشت,و خاله کلی ازت عکس انداخت,شب هم رفتیم خونه ی مامانی و کلی با عمه جون رقیه سر واقعا خندیدیم.نمی دونی بابا بزرگ و مامانی و عمو علی و عمه جون رقیه چقد دوست دارن,از وقتی می ریم تا وقتی بر می گردیم همش قربون صدقت می رن(خوش به حالت)مژه

امروز هم صبح یه سر رفتم پیش عمه جون که کلاس داشت و بهش CDولادت امام زمانو دادم و رفتیم خونه مامانی که حسابی با دایی محمد والیبال بازی کردیم و تو مثلا تماشاچی بودی اما همه ی فکرت پیش انگشتات بود که چه جوری همشونو بکنی تو دهنت(الهی فدات بشم)

شب هم خاله زهره که از کربلا اومده بود,رفتیم دیدنش و هم بهت کادو 25000 پول داد هم یه ست لباس خیلی قشنگ برات اورده بود(دستش درد نکنه)

بازم می گم زهرا جونم خیلی دوست دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سیمین
23 تیر 90 14:24
سلام عزیز خاله چقدر دوستت دارم ناز بلا گل خنده تو هم بیا خونمون راستی وبلاگ نفس طلایی ام و دیدی ؟
مامان احسان دانشمند کوچک
31 تیر 90 20:45
چه دخمل نازی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناز بلا می باشد