تولد بابایی
سلام هستی من,خوبی؟البته که خوبی چون الان مثل فرشته ها خوابیدی.
الان که ساعت ٢ شب,اما خوابم نمی اید,اخه فرد صبح ساعت ٩ امتحان دارم و خیلی کم خوندم,٤ و ٥ و ٦امروزم مشغول تمیز کردن خونه شدم چون امشب شب تولد باباییه
ساعت ٤ تو رو خوابوندم و یه کم قران حاضر کردم و ساعت ٧ که بیدار شدی با هم رفتیم برای بابایی کیک خریدیم و ٢تا شمع هم خریدیم و بدو اومدیم خونه,لباساتو عوض کردم و خودمم اماده شدم,نماز مغربمو خوندم و به بابایی زنگ زدم,همه ی اینا سکرت بود,به بابایی گفتم کی می ای؟و گفت نزدیکم,منم همه ی چراغارو خاموش کردم و شمع ٢٤ رو روشن کردم و از ایفون منتظر بابایی شدم,بابایی رو که دیدم دوربینو روشن کردم.
بابایی وقتی درو باز کرد یهو من گفتم: صادق جونم تولدت مبارک و بابایی واقعا سوپرایز شده بود,بعد شمعارو سه تایی فوت کردیم و کادوی بابایی موبایل بود که نصف پولشو من دادم,دستم درد نکنه
بعد هم یه شام مفصل زدیم تو رگ که ماهی پلو بود البته با برنج ایرانی اعلا,بعد از شام هم رفتیم خونه دایی محمدم و کلی از زیبایی و کمالاتت تعریف کردن
راستی بابایی برامون حلقه ست خریده که خیلی شنگه,دستت درد نکنه صادقم,زهرا جونم بابات یه دونست